سیگار



خوبی است ؛ سیگار !

از تو که عصبانی ام !

آرام ، آرام ، آرامم می کند . . .


 


دلت که برای من تنگ شد بیا سراغ زیر سیگاریم . . .

کنار قبرستان خاطرات من بشین ، فاتحه بخوان و اشک بریز . . .

من از تو درگذشتم !

سیگار



خوبی است ؛ سیگار !

از تو که عصبانی ام !

آرام ، آرام ، آرامم می کند . . .


 


دلت که برای من تنگ شد بیا سراغ زیر سیگاریم . . .

کنار قبرستان خاطرات من بشین ، فاتحه بخوان و اشک بریز . . .

من از تو درگذشتم !

من سیگار میکشم...!

 

این روزها باید سیگار کشید !
نه بخاطر قیمت دلار که هر روز بالاتر رفت !
نه بخاطر رویاهایی که به باد رفت !

این روزها باید سیگار کشید !
نه بخاطر ستاره هایی که با هم نخوند !
نه بخاطر خاطراتی که دود شد !

این روزها باید سیگار کشید !
نه بخاطر رفیقی که نارفیق شد !
نه بخاطر دردی که موندگار شد !

این روزها باید سیگار کشید !
نه بخاطر زندگی که هرروز سخت تر شد !
نه بخاطر اینکه چند روز از این عمر لعنتی رو کمتر کرد

 

این روزهای باید سیگار کشید تا در دود سیگارت محو شوی و فراموش . .

 

من و خدا

 

خداوندا...!

تو مهربانی آزاد تر از مردمانی

میبخشی بیشتر سختگیری گاهی

اینی آنی

آفریننده ی شادمانی

الهی با تو بودن عشق میخواهد من ندانم

آخر گسستنش

عشق دل میخواهد من ندارم

دیگر شکستنش

خداوندا تو دل نداری؟

آرامش خاطر ندانی؟

از چه ساکت نشسته ای

خرابت کرده اند

آنان که تو آرسته ای

خدایا من خسته ام

بریده ام

امانم را دزدیده اند

مغزم را خورده اند

خدایا

تو چه میدانی...!؟

مرا اینگونه باور کن...!


سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست


شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست

آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری
 
که جهنم نگذارد به تنم تاثیری

مرا اینگونه باور کن کمی تنها کمی بیکس

کمی از یادها رفته

خدا هم ترک ما کرده

خدا کجا رفته نمیدانم

مرا یاگناهی هست که شاید هم به جرم آن جدایی هست

من مردم

 

روز مرگم هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید

همه را مست و خراب از می انگور کنید

مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید

مست مست از همه جا حال خرابش بدهید

بر مزارم مگذارید بیاید واعظ

پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ

جای تلقین به بالای سرم دف بزنید

شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید

روی قبرم بنویسید....

وفادار برفت....

این جگر سوخته ی خسته از این دار ، برفت....!

 

دنیا

 

دنیای قشنگی نیست......!

آدمها مثل رودخانه های جاری اند،

زلال که باشی سنگهایت را میبینند،

برمیدارند و نشانه میروند درست سمت خودت....!!

 



قصه ی دلها قسمت 3

ادامه نوشته


قصه ی دلها قسمت 2

ادامه نوشته

اینبار یک قصه (قصه ی دلها)


رایانه ام خراب شده بود داشتم باهاش ور میرفتم که.....

ادامه نوشته

همه چیز گردن خداست...!


فاحشه را خدا فاحشه نکرد......!

آنان که در شهر نان تقسیم کردند او را لنگ نان گذاشتند

تا هنگامی که لنگ همآغوشی ماند

او را به نانی بخرند...!


یا رب


می مرا شکستی ربی

درب عشق را بر من بستی ربی

من میخورم می و تو میکنی بد مستی ،

خاکم به دهن مگر تو مستی ربی؟

ناکرده گنه درین جهان کیست بگوی؟

آنکس که گنه نکرد چون زیست بگوی

من بد کنم و تو بد مکافات دهی

پس فرق بین منو تو چیست بگوی...؟


ایران وطنم


آزادی ما خلق پریشان به طلسم است


خوشبختی ما روح ندارد همه جسم است


بنگر که سرافرازی ایران به چه قسم است


هر بی سروپایی در وطنم صاحب اسم است


آدمی کو....؟


از زمانی که خون هابیل آلوده گشت به دست قابیل

آدمیت مرده بود گرچه آدم زنده بود.

از زمانی که برادر های یوسف ، یوسف را در چاه انداختند

آدمیت مرده بود گرچه آدم زنده بود.

از زمانی که با شلاق خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود گرچه آدم زنده بود.

بعدها این آسیاب گشت...

قرنها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغا آدمیت برنگشت....!


بتوچه...!؟


اگر ظاهرا" من که در میخانه نشستم بتوچه!؟

ساغر و می و باده در کف دستم بتوچه!؟

تو در حال تسبیح و مناجات و دعایی چه به من؟

من که شب تا به سحر یکسره مستم بتوچه!؟

تو به محراب نشستی و احدی گفتی چه به من؟

من که در خانه خمار نشستم بتوچه!؟

آتش دوزخ اگر رو بنماید سوی ما....!

ت کهو خشکی من که تر هستم بتوچه!؟